جدایی از خانواده به دلایل بدرفتاری بیش از حد و نیاز به درمان بیماری
با سلام و عرض خسته نباشید امیدوارم خداوند پاداش خدمات و زحمتاتون رو بهتون عطا کنه.
بنده یه دختری میشناسم ساکن یکی از شهرستان های استان همدان که ۱۹ سال سن داره و تک فرزند هست.ایشون وقتی که مادرشون باردار بودن پدر و مادرشون قصد طلاق داشتن و میخواستن به هر نحوی بچه رو سقط کنن که نشده و همین باعث شده طلاق نگیرن و به همین دلیل کل خانوادشون به شدت باهاش بدرفتاری میکنن .پدرشون خیانت کار و معتاد هست و خیلی باهاشون بد رفتار میکنه و مادر هم مشکلات عصبی دارن که بازم موجب بد رفتاریشون با دخترشون شده.دختر به شدت گوشه گیر و منزوی و اجتماع گریز شده و افسردگی و بیماری های شدیدی داره که از طرف هیچ کدوم از اعضای خانواده مورد توجه قرار نمیگیره و برای کسی مهم نیس بیماری هاش.اعضای کل خانواده باهاش با لحن بسیار بد صحبت میکنن و بهش میگن که تو هیچی نمیشی و هیچ ارزشی نداری و این باعث افت بیش از حد اعتماد به نفسش شده و امید به آیندشو از دست بده و از تغییر شرایطش ناامید شه.آثاری از خودکشی و مشکلات روحی زیادی هم ازش قابل مشاهده هست.طی صحبت هایی که باهاش در طول مدت آشناییم داشتم تا حدی بهش امید دادم و اعتماد به نفس بهش دادم تا بتونه خودشو بسازه ولی همه ی شرایط مانع میشن و هیچ خوشی و لذتی نداره.انگار در طول این مدت با تنها کسی که صحبت میکنه هم با من هست و طی شناختی که ازم داره بهم اعتماد داره و منم بهش گفتم که اگه واقعا از شرایط کلافه و ناامید شه میتونه رو کمکم حساب کنه و بیاد به شهر ما یعنی شیراز و منم براش جا برا زندگی فراهم کنم و بتونم با کار کردن خرجای بیماریاشو بدم تا خوب شه و بتونم با تفریح و ساختن روزای خوب براش از اون تاریکی و ناامیدی دورش کنم تا بتونه درست زندگی کنه.اوایل اسم خدا رو که میاوردم جلوش فحش و ناسزا میگفت ولی الان به خدا مشتاق شده و داریم شبی چند صفحه قرآن میخونیم و حرف میزنیم راجع بهش.از اونجا که خداوند هم در قرآن میفرماید
ی«وَ الَّذینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّیَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ لَاَجْرُ الْآخِرَهِ اَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»؛[۴] آنها که پس از ستم دیدن در راه خدا، هجرت کردند، در این دنیا جایگاه (و مقام) خوبی به آنها می دهیم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر میدانستند!
منو به ایم تصمیم مصمم تر کرده و باعث شده یه تصمیم های جدی راجع به این موضوع بگیریم و کاری کنیم بعد اومدن اینجا اون در امان باشه و خونوادش نتونن به زور اونو برگردونند و اذیت ها چند برابر شه.ازین بابت دنبال راه حقوقی این موضوعم تا با اومدنش پیش من مطمین باشه از امنیتش و تا وقتی خودش رضایت نده نتونن اونو ببرنش و مزاحمتی اگه براش ایجاد کردن بتونم از راه قانونی جلوشو بگیرم .ازتون میخوام راهنماییم کنین چیکار کنم و بگین اگه نتونستم جایی برا سکونتش پیدا کنم میتونیم بدون اطلاع پدرش با رضایت خودش صیغه ای جاری کنیم تا بتونه در خونه ی من سکونت داشته باشه و مشکل شرعی نداشته باشه؟پیشاپیش از کمکتون سپاس گزارم 🌹